جدول جو
جدول جو

معنی شره شره - جستجوی لغت در جدول جو

شره شره
(شِرْ رَ شِرْ رَ)
در تداول عامه، پاره پاره (جامه). (یادداشت مؤلف). شرمبه شرمبه. شرنبه شرنبه. لقمه لقمه. تکه تکه. رجوع به شرمبه شود
لغت نامه دهخدا
شره شره
پاره پاره، تکه تکه، لقمه لقمه
تصویری از شره شره
تصویر شره شره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرحه شرحه
تصویر شرحه شرحه
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، ریش ریش، قاچ قاچ، ریز ریز، تار تار، لخت لخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه تره
تصویر شاه تره
گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، شیطره، سرخیوس، هلیانه، شاه ترج، خامشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بره بره
تصویر بره بره
خراش دار، شیاردار، چیزی که دارای بریدگی ها یا شیارهای ریز باشد
فرهنگ فارسی عمید
(رَهْ)
شاهراه و راه گشاده و بزرگ. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج). رجوع به راه شاه و شاهراه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
فریفته. فریب خورده. گول خورده. مغرور:
ای غره شده به پادشائی
بهتر بنگر که خود کجائی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ شَ)
پادشاه شرق یا ملک شرق. این نام را بر سلاطین و افراد سلسله های حاکم بر خراسان و شرق ایران اطلاق میکردند از قبیل غزنویان و سلجوقیان و غیره:
چو زین کرانه شه شرق دست برد به تیر
بر آن کرانه نماند از مخالفان دیّار.
فرخی.
لشکرآرای شه شرق ولینعمت من
عضد دولت یوسف پسر ناصر دین.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ شَ رَ / شَ شَ)
نام آواز زدن سیلی های سخت پیاپی. نام آواز کوفتن در بسختی و پیاپی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شرق و شرغ شرغ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ شَ رَ / شَ شَ)
بانگ بهم خوردن دو چیز. (یادداشت مؤلف). شرق شرق. رجوع به شرق شرق شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ شَ)
لقبی بود که شاعران دربار محمود بر وی اطلاق می کردند:
آنکه، همچون بشاه شرق بدوست
از همه خسروان امید جهان.
فرخی.
دستور شاه شرق و بدو ملک شاه شرق
آراسته چو ملک عمر در گه عمر.
فرخی.
، بر دیگر افراد خاندان غزنوی یا سلسله های دیگری که در این نواحی از ایران سلطنت داشته اند نیز این خطاب از جانب نویسندگان و شاعران شده است
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ شَ)
نام یکی از بخشهای دهگانه شهرستان ایلام. خلاصۀ مشخصات آن بشرح زیر است: حدود: از طرف شمال و مشرق به رود خانه صیمره از طرف باختر به بخش بدره از جنوب به کوه کبیرکوه. و کبیرکوه که در جنوب باختر بخش است از شمال باختر به جنوب خاور کشیده شده است. سه رودخانه که در این بخش از کبیرکوه سرچشمه می گیرند پس از مشروب نمودن قسمتی از اراضی قرای بخش به رود خانه صیمره منتهی میگردند و عبارتند از: رود خانه سیکان، رود خانه دره شهر، رود خانه شیخ مکان. این بخش یکی از حاصلخیزترین نقاط شهرستان ایلام محسوب میگردد و راههای این بخش به هر طرف مالرو میباشد. این بخش از 37 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 9 هزارتن است. مرکز بخش آبادی دره شهر است که نام قدیم آن صیمره بوده است. این بخش در شهریور سال 1338 هجری شمسی از شهرستان ایلام منتزع و جزو شهرستان خرم آباد گردید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ سَ رَ / رِ)
خوب خوب. نیک نیک: اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ کَ رَ)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهین دژ شهرستان مراغه. کوهستانی و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ خَرْ رَ / رِ)
سخت شور. طعام یا آب مایع چون آش و غیره نهایت شور. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شورخره شود
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ رَ مَ شَ رَ)
اذن حشره مشره، گوشی خرد و باریک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بُرْ رَ / رِ بُرْ رَ/ رِ)
دارای شیارهای موازی. ناصاف و ناهموار. شکاف دار. (فرهنگ لغات عامیانه).
- بره بره شدن، دارای شیارهای موازی گشتن چنانکه در جاده های خاکی، ابر و شیر و امثال آن. به قطعاتی از هم جدا شدن. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرحه شرحه
تصویر شرحه شرحه
پاره پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذره ذره
تصویر ذره ذره
تار و تور خرده خرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره سره
تصویر سره سره
نیک نیک خوب و از روی دقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجره حره
تصویر شجره حره
شاله پشتانه (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
پر از گره. یا گره گره کاری را کردن، نامنظم و اندک اندک آنرا انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره سره
تصویر سره سره
((سَ رَ یا رِ. ~.))
خوب و از روی دقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاه تره
تصویر شاه تره
((تَ رَ یا رِ))
شاهترج، گیاهی است از تیره کوکناریان که علفی و یکساله است (برخی گونه ها نیز دو ساله اند) ریشه اش سفید و ساقه بی کرک و برگ ها متناوب و دارای بریدگی های بسیار می باشد. گل هایش کوچک و سفید مایل به قرمز و دارای لکه های ارغوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هره کره
تصویر هره کره
((هِ ر ُِ. کِ ر ِّ))
خنده شدید و خارج از اندازه
فرهنگ فارسی معین
پاره پاره، تکه تکه، قطعه قطعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاره پوره، نامنظم
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت و پرت، آت و آشغال، بریدن درختان جنگلی، خس و خاشاک
فرهنگ گویش مازندرانی
کلوخ هایی که پس از شخم زمین به وجود آید، دسته دسته
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای باران تند ریزش مداوم باران
فرهنگ گویش مازندرانی
پی در پی
فرهنگ گویش مازندرانی
صدایی که هنگام راه رفتن در آب پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
آوایی که از برخورد چیزی با آب یا زمین گل آلود پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سرهم، پی در پی، ریزش پی در پی
فرهنگ گویش مازندرانی
آب و تاب دادن در بیان موضوعی
فرهنگ گویش مازندرانی